ویاناویانا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

هدیه زیبای خداوند و مسافر تابستونی من

دختری به زیبایی و طراوت بهاران

بوی نو شدن می آید... ولی تو همیشه رفیق " کهنه" من بمان... بوی سال نو میاد، بوی بهار و عید، بوی سبزه و سمنو، خریدها و خونه تکونی..    امسال خودم برات سبزه ماش گذاشتم، خیلی زود ریشه داد.در عرض چند ساعت. از وقتی به دنیا اومدی قدمت پر از خیر و برکت بوده، این هم نشونش  از قدیم می گن سبزه هر کی زود ریشه بده و جوونه بزنه نشونه روزی و برکت زیاد اون ساله.   ویانای من، سومین فصل یعنی زمستون رو هم تجربه کردی، سرما، برف، شومینه، لباس بافتنی،کلاه و شال گردن و خیلی چیزهای دیگه...   دیشب با بابایی فیلمای نوزادیتو می دیدیم.وای که چقدر کوچولو بودی. یه دخمل کوچولوی ریزه میزه. چقدر ناز لبخند می زدی و...
22 اسفند 1392

و عشق آغاز شد...

  عشق رو با چه کلمه یا جمله ای می توان معنا کرد؟ فلسفه اش چیست؟ برای من مادر بودن و برای داود پدر بودن نهایت عشق است. وقتی از عشق نسبت به تو لبریز می شوم، بغض می کنم و ناگهان اشک هایم سرازیر می شود، یاد مادرم و صبوریش، یاد پدرم و استقامت و سخت کوشی اش می افتم. افسوس می خورم که چرا عشق و دوست داشتنشان را به قدیمی بودن افکار و حساسیتشان ربط می دادم. دریغا عشقشان را درک نکردم. اکنون که مادر شده ام می فهمم آن احساسات پاک چه معنایی دارد، حامی بودنشان را، دلشوره های گاه و بی گاه، گریه ها و نگرانی ها در بیماری و مراحل سخت زندگی ام، دعاهای عاقبت به خیری و امید به پیشرفت من، همه را خوب می فهمم. چون من مادر شده ام. یاد این جمله بخیر...
4 اسفند 1392

بدون عنوان

برای دخترکم هر روز شیرین تر و دلرباتر از روز قبل میشی. هر روز قد می کشی. هر روز کشف جدید داری.  برایم بخند، قهقهه هایی از ته دل، لبخندهای ملیح، من همه این ها را خریدارم. برایم حرف بزن، از سر شوق آواز بخوان، حتی اجازه داری گلایه کنی، سرت را روی شانه ام یا نه دراز بکش و روی زانوی من بگذار و حرف بزن، من همه حرف هایت را خریدارم.   گلبرگ من هفت ماهه شدی  بازیگوش و کنجکاو، دلت بازی می خواهد تا دنیایت را بهتر و بیشتر بشناسی. و من هم بازی روزها و شب های تو . مرا ببخش اگر گاهی خسته ام و دلتنگ .آدم است دیگر گاهی خسته، تنها و گاهی هم دلتنگ عزیزان     عکس های هفت ماهگی ویانا   ویانا موز...
22 بهمن 1392
1