شش ماهگی ویانا
امروز 22 دی ماهه و واکسن شش ماهگی ویانا رو زدیم.دخترم بزرگ شده. کارهای جدید انجام می ده. صداهای جدید در میاره.اسباب بازی هاشو پرت می کنه. با دقت به همه چی نگاه می کنه. من و بابایی رو صدا می زنه. همه کارهاش متناسب با سنشه و کمی هم نسبت به بقیه دوستاش جلوتره.خدایا ممنونم.
قد و وزنش هم مثل همیشه عالی بود.
انگار همین دیروز بود که وقت دکتر داشتم.19 تیر آماده شدم و رفتم مطب. دو روز بود تکونهای ویانا خیلی کم شده بود، با دکتر درباره تاریخ زایمان صحبت می کردم. می گفت 10-11 مرداد، گفتم نه زوده می خوام ماه رمضون تموم بشه تا مامانم اذیت نشه. گفت 18ام دیرتر نمیشه. می ترسید دردم بگیره و نتونه خودشو به موقع برسونه. گفت دراز بکش صدای قلبشو بشنویم. دو بار چک کرد هر دو دفعه کم بود 108. دفعه سوم 120 شد. سریع رفتم سونوگرافی بیوفیزیکال و ختم بارداری اعلام شد. وای چه شبی بود.شب اول ماه رمضان. توی ماه مهمونی خدا این هدیه کوچولو به من داده شد.
برای دخترم:
اون شب چقدر دلم برات تنگ شد، اصلا آمادگیشو نداشتم. دلم برای تکونهات، برای وول خوردنات توی دلم، برای ذوق شنیدن صدای قلبت توی مطب، برای سونوگرافی های دزدکی تنگ شد.
ساعت 11:50 شب چشمای خوشگلتو رو به دنیا باز کردی.
اولین نفر دیدمت، بوییدمت و بوسیدمت. همونجا بود که اسمت رو ویانا گذاشتم. یه فرشته کوچولو، اونقدر کوچولو که مجبور شدی یک هفته توی بیمارستان بستری باشی.
چه روزهای بدی بود. با یادآوریش هم اشکم جاری میشه و غم تو دلم میاد.
..اینم ویانای خوشگل من توی شش ماهگی..
دوستت دارم