ویاناویانا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

هدیه زیبای خداوند و مسافر تابستونی من

عکس های جا مانده

  سلام زیبای شیرین زبان من... عکس هایی از ماه های گذشته را برات می زارم.. امسال سه تولد رویایی برات گرفتیم، عکسهای تولدت توی مشهد رو قبلا گذاشتم. این هم عکس تولد دسته جمعی با فسقلیای هم سنت که از دوره بارداری تا الان باهاشون همراهیم.و عکس تولد خانوادگی. همیشه شاد و سلامت باشی ویانای دوست داشتنی.     چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید!!!! من و کشف صندلی راحتی!!!! من و برج میلاد، یه هویی!!! ویانا در پارک پردیسان قاصدک آرزوهای من یه روز خوب، هوررررااااا ...
29 بهمن 1393

عاشقانه

از صبح باران میبارد و هوای عاشقی در سر دارم. و اما من و تو همچون کبوترهای سبکبال  عاشق بازی کردیم، سر به سر هم گذاشتیم، با دو پرچم کاردستی روزانه مان سرود شادی سر دادیم. دو، ر، ....سو....دو.... بقیه را جا می اندازی و مکرر تکرار میکنی دو دو دو ر دو ر، صدای دلنشین تو طنین انداز می شود، دو دو دو، سرت هوای موسیقی دارد و دلت میخواهد نت ها را بشنوی و تکرار کنی... دنیای تو، بی نهایت تو، تا کجاست؟تا سه؟تا۴؟ تا ابر یا ماه؟آسمان را شناخته ای، ابر را با بیانت ببر میگویی، میدانی شبانگاه ماه در آسمان هست و آن را طلب میکنی..ماه ماه..ستاره ها کجا هستند تا آن ها ببینی و بشناسی؟فقط میدانی ستاره آبی همراه ماه زرد در آسمان نقاشی ات جا دارد و سه س...
21 بهمن 1393

عکس های عشق بی همتای من

  روزها از پی هم سپری شدن و داره یک سال از اومدنت به این کره خاکی می گذره. به زندگیمون امید بخشیدی و به دلمون عشق.. این هم تعدادی از عکسای سه ماه گذشته ویانای شیرین زبونم کشوی لباسمو خالی کردم و واسه مامی موش شدم بزار سی دی مورد علاقمو پیدا کنم این چیه؟ ویانا و هفت سین خودش روز اول کاری ویانا و مامی عاشق این نگاهتم   اولین دندون ویانا 6 اسفند در اومد. الان 8 تا دندون کوچولو داره. کلماتی که دخترکم می گه: بده بریم نی نی بی بی ددر ماما بابا دا دایی جیز چایی کو بگیر من می می آب   دوستت دارم ...
31 خرداد 1393

تاتی تاتی

تاتی تاتی تاتی تاتی... کلاغ پر گنجشک پر... دالی دالی دا دا دالی... لی لی لی لی یه حوضک جوجه اومد آب بخوره افتاد تو حوضک... اینو بده به مامی...حالا بگیرش... این چه رنگیه... یکی بود یکی نبود... اینوبزار سر جاش... ... بازی های من و تو هم رنگ و بوی بهشت رو دارن، مثل عطر خوشبوی تنت. اگر تو نبودی از گفتن و تکرار هر روزه این جملات خسته شده بودم. اینکه تو مشتاق یاد گرفتن و تکرار کارهای من هستی، من رو هم سر شوق میاره. این روزا همیشه می ریم پارک و پیاده روی. به هردوی ما خوش می گذره.  این روزها همه موجودات یه جورایی میان وخودشونو بهت نشون می دن.ساکت و آروم وایمستن تا تو نگاهشون کنی و معرفیشون کنم. کبوتر پشت پنجر...
16 ارديبهشت 1393

سلامی دوباره

سلام به همه دوستای مهربونم من و ویانا بعد از غیبت تقریبا دو ماهه دوباره اومدیم. ممنون از کامنتهای قشنگتون. حتما یه پست با عکسهای دخترک زیبا و دلربام براتون می زارم. عشق را زمانی آموختم که عطر تن مادری را حس کردم که مادر بودن را به من آموخت...فرشته های زمینی روزتون مبارک( البته با تاخیر) دوستتون دارم ...
14 ارديبهشت 1393

دختری به زیبایی و طراوت بهاران

بوی نو شدن می آید... ولی تو همیشه رفیق " کهنه" من بمان... بوی سال نو میاد، بوی بهار و عید، بوی سبزه و سمنو، خریدها و خونه تکونی..    امسال خودم برات سبزه ماش گذاشتم، خیلی زود ریشه داد.در عرض چند ساعت. از وقتی به دنیا اومدی قدمت پر از خیر و برکت بوده، این هم نشونش  از قدیم می گن سبزه هر کی زود ریشه بده و جوونه بزنه نشونه روزی و برکت زیاد اون ساله.   ویانای من، سومین فصل یعنی زمستون رو هم تجربه کردی، سرما، برف، شومینه، لباس بافتنی،کلاه و شال گردن و خیلی چیزهای دیگه...   دیشب با بابایی فیلمای نوزادیتو می دیدیم.وای که چقدر کوچولو بودی. یه دخمل کوچولوی ریزه میزه. چقدر ناز لبخند می زدی و...
22 اسفند 1392

و عشق آغاز شد...

  عشق رو با چه کلمه یا جمله ای می توان معنا کرد؟ فلسفه اش چیست؟ برای من مادر بودن و برای داود پدر بودن نهایت عشق است. وقتی از عشق نسبت به تو لبریز می شوم، بغض می کنم و ناگهان اشک هایم سرازیر می شود، یاد مادرم و صبوریش، یاد پدرم و استقامت و سخت کوشی اش می افتم. افسوس می خورم که چرا عشق و دوست داشتنشان را به قدیمی بودن افکار و حساسیتشان ربط می دادم. دریغا عشقشان را درک نکردم. اکنون که مادر شده ام می فهمم آن احساسات پاک چه معنایی دارد، حامی بودنشان را، دلشوره های گاه و بی گاه، گریه ها و نگرانی ها در بیماری و مراحل سخت زندگی ام، دعاهای عاقبت به خیری و امید به پیشرفت من، همه را خوب می فهمم. چون من مادر شده ام. یاد این جمله بخیر...
4 اسفند 1392

بدون عنوان

برای دخترکم هر روز شیرین تر و دلرباتر از روز قبل میشی. هر روز قد می کشی. هر روز کشف جدید داری.  برایم بخند، قهقهه هایی از ته دل، لبخندهای ملیح، من همه این ها را خریدارم. برایم حرف بزن، از سر شوق آواز بخوان، حتی اجازه داری گلایه کنی، سرت را روی شانه ام یا نه دراز بکش و روی زانوی من بگذار و حرف بزن، من همه حرف هایت را خریدارم.   گلبرگ من هفت ماهه شدی  بازیگوش و کنجکاو، دلت بازی می خواهد تا دنیایت را بهتر و بیشتر بشناسی. و من هم بازی روزها و شب های تو . مرا ببخش اگر گاهی خسته ام و دلتنگ .آدم است دیگر گاهی خسته، تنها و گاهی هم دلتنگ عزیزان     عکس های هفت ماهگی ویانا   ویانا موز...
22 بهمن 1392