ویاناویانا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

هدیه زیبای خداوند و مسافر تابستونی من

یک سال چه زود گذشت..

یک فصل، دو فصل، سه فصل، یک سال گذشت . یکی بود یکی نبود، مامان ندا و بابا داود مهر 88 بعد از یه عروسی مفصل زندگی مشترکشون رو زیر یک سقف شروع کردن . بعد از گذشت سه سال و مشورت با دکتر و انجام آزمایش،یه تصمیم بزرگ گرفتن. چند روزی بود حالم بد بود، حالت تهوع، کمر دردای وحشتناک، خستگی مفرط.. با خودم میگفتم حتما یه فرشته کوچولو تو دلمه ، بعد می گفتم نه حتما مریض شدم ، یه مریضی سخت و صعب العلاج . آخه شبها کمردرد و دل دردهای شدیدی داشتم. بعد مشورت با بابا داود به این نتیجه رسیدم که حتما سرطان روده گرفتم(نمیدونم این نتیجه از کجا حاصل شد) . شبا حالم بد بود و به خودم قول می دادم فردا می رم دکتر اما فرداش حالم خوب میشد و این قول فراموش می شد..خل...
6 دی 1392

روز یلدا، شب چله

..چه سخاوتمند است پاییز که شکوه بلندترین شبش را عاشقانه پیشکش تولد زمستان کرد..    زیباترینم دیشب بلندترین شب عمرت را گذراندی. دیشب شیرین ترین هندوانه دنیا برایم بودی. دیشب حضورت گرمابخش زندگی ام، در این فصل سرد بود. هر روز بزرگ و بزرگ تر می شوی، خواستنی تر، دلرباتر.. عاشق تر می شوم.. شانه هایم سنگینی کلمه زیبای مادر را حس می کند.. بزرگ تر می شوم، محکم تر، راسخ تر.. خداوندا یاریم ده ...ویانای دوست داشتنی ام، زمستانت سفید و سلامت…             ...
1 دی 1392

آخر پاییز از راه رسید

  آخر پاییز از راه رسید، یه فصل دیگه داره کوله بارشو جمع می کنه تا جاشو بده به فصل نو.. زمستون در راهه، فصل باریدن برف، عاشق راه رفتن توی برفم، برف بباره و زمین پوشیده از برف سفید باشه، منم روی برف قدم بزنم و رد کفشام روی اون بمونه.. از فردا سومین فصل زندگیتو تجربه می کنی. چه زود گذشت. یاد روز تولدت بخیر که ناغافل و باعجله اومدی..دلم برای دفتر قرمزت خیلی تنگ شده تا روز به دنیا اومدنت برات می نوشتم اما دیگه دستم به نوشتن نرفت..   چهارشنبه 27 آذر برای اولین بار با هم به مجلس روضه رفتیم.  از صبح چهارشنبه خیلی بی تاب شدی، نمی دونم کجای تن کوچولوت درد داره که فقط جیغ می کشی و دوست داری توی بغل باشی. حدس می زنم م...
30 آذر 1392

کبوتر سفید من..

ویانای من و بابایی هر دو زود خوابیدین و من توی خونه تنهام  اما خب راحت اومدم تا بنویسم.. این عکس ویانای ناز منه..خانم خانما..قرتی خانم.. 20ام پنج ماهت تموم شد و قدم به شش ماهگی گذاشتی..بزرگ شدی..شیرین بودی شیرین تر شدی..برام بهترین و گوش نوازترین سمفونی ها رو هر روز اجرا می کنی..ابو ووو خخخ ایممم م ما با بووو..با هر صدات دلم غنج می ره..کبوتر منی.. چند وقتیه قطره آهن باید بخوری..اصلا دوستش نداری و دهن کوچولوتو قفل می کنی..برای اینکه وادارت کنم بخوری بعداز چند قطره آهن یک قطره هربال میکسچر می دم تا تشویق بشی و بخوری..آخه طعم اونو دوست داری گلکم.. ..... هیس آروم ....ویانای من اومد بغلم، هنوز مست خوابه..فدای نفس کشیدنت بشم.....
25 آذر 1392

گزیده ای از عکس های ویانا

  ویانای من وقتی شعار میده و دنبال خواسته ها و اهدافش میره.   ویانا لالا گنجشک لالا عشقم لالا...راحت و آسوده بخواب همیشه کنارت هستم...   دختر قشنگم بهم بگو به بابایی چی گفتی؟   ویانا چی دیدی قیافتو اینجوری کردی؟تعجب چرا؟   ویانا خودشو تنبیه کرده و چشماشو پنهان کرده..قربونت برم خودتو اذیت نکن. ...
21 آذر 1392