ویاناویانا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

هدیه زیبای خداوند و مسافر تابستونی من

یک سال چه زود گذشت..

1392/10/6 21:16
نویسنده : ندا
1,139 بازدید
اشتراک گذاری

یک فصل، دو فصل، سه فصل، یک سال گذشتفرشته.

یکی بود یکی نبود، مامان ندا و بابا داود مهر 88 بعد از یه عروسی مفصل زندگی مشترکشون رو زیر یک سقف شروع کردنتشویقتشویقتشویق. بعد از گذشت سه سال و مشورت با دکتر و انجام آزمایش،یه تصمیم بزرگ گرفتن.لبخند

چند روزی بود حالم بد بود، حالت تهوع، کمر دردای وحشتناک، خستگی مفرط..سبزگریهسبزبا خودم میگفتم حتما یه فرشته کوچولو تو دلمهفرشته، بعد می گفتم نه حتما مریض شدمافسوس، یه مریضی سخت و صعب العلاجکلافه. آخه شبها کمردرد و دل دردهای شدیدی داشتم. بعد مشورت با بابا داود به این نتیجه رسیدم که حتما سرطان روده گرفتم(نمیدونم این نتیجه از کجا حاصل شد)ابرو. شبا حالم بد بود و به خودم قول می دادم فردا می رم دکتر اما فرداش حالم خوب میشد و این قول فراموش می شد..خلاصه چند هفته ای گذشت..خیال باطلاسترس

4 دی 91 توی روز حالم بد شد. بی بی چک گرفتم، منفی بود..خنثی

5 دی 91 سر کار حالم بد شد. با آژانس اومدم خونه و سریع رفتم دکتر. آقای دکتر بعد از شنیدن شرح حال من با قطعیت گفت باردارینگران. گفتم نه نیستم، آخه بی بی چک منفی بود گفت اصلا ما به اون اعتماد نداریم. آزمایش خون نوشت. ساعت 4 آزمایش رو انجام دادم و گفتن نیم ساعت دیگه برای گرفتن جواب بیا. سوال این نیم ساعت خیلی خیلی خیلی دیر گذشت.سبزنگران رفتم آزمایشگاه و جواب رو گرفتم ( منتظر بودم یه تبریک جانانه از خانم متصدی آزمایشگاه بشنوم، خیلی بی احساس برگه رو به دست من دادیول. تو فیلمها با تازه مادرها خیلی مهربون تر برخورد می شدمتفکر، با این اتفاق نتیجه گرفتم که جواب منفی هستش). خودم برگه رو نگاه کردم اما سر در نیاوردم. چندتا عدد بود بدون مثبت و منفی. توی اتاق انتظار نشستم تا مریض بیاد بیرون و برگه آزمایش رو بزنم روی میز دکتر و بگم دیدی گفتم.شیطانعصبانیشیطان

دکتر نگاهش کرده و با خنده گفت برو به همسرت زنگ بزن و بهش بگو بابا شدی.تعجبمنم همین کار رو کردم و به بابایی زنگ زدم،به من زنگ بزن دوتایی گریه کردیم.گریه غروب بابا داود با یه جعبه شیرینی  اومد خونهمژهخجالت همدیگرو بغل کردیمبغلبغلو از خوشحالی گریه کردیمگریه. بعدش هم جات خالی شیرینی ناپلئونی خوردیمخوشمزه و هم رژیم تعطیل شد و هم باشگاه...

اینجوری شد که ما خونه رو برای ورود تو آماده کردیم.قلب

به زندگی ما خوش اومدی گلبرگ من..بغلماچبغلبا اومدنت دنیای ما گلستان شدقلب

..عاشقانه دوستت داریم..

 

 4 دی 1392 برای اولین بار گفتی بابا

تقریبا یک ماهه شروع کردی به گفتن تک واج ها مثل با، آ، ابو، خخخ، آخ، ما، اما، قا، ها، آقا، آه،دا...اما بابا یه چیز دیگه بود. بابایی خیلی خوشحال شد.خنده

4 دی 1392 برای اولین روی صندلی غذا نشستی. اولش ترسیدی و گریه کردی اما بعدش شروع کردی به خوردن میزش و بازی با اسباب بازی هایی که روی اون برات گذاشتیم.خوشمزه

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

سارا*
6 دی 92 23:00
اخی عزیززززززززززززززم خیلی با احساس بود انشالله همیشه سایه ی شما و بابا داوودش بالای سرش باشه اولین بابا گفتنش هم مبارک بوووووووووووووس برای ویانا کوچولو
ندا
پاسخ
ان شاالله..مرسی دوست مهربونم
مامان دیبا
6 دی 92 23:36
گذر عمر چه زود می گذرد...... مبارک باشه عزیزم بابا گفتنت
ندا
پاسخ
واقعا چه زود گذشت.انگار دیروز بود
مامان مهرناز
7 دی 92 0:03
ان شالله زندگیتون پر از خاطرات شیرین باشه اولین بابا گفتنت مبارک خوشکلم
ندا
پاسخ
ممنونم عزیزدلم..این گلهای ناز زندگی همه ما رو شیرین کردن
سمیرا
7 دی 92 9:19
امیدوارمممممممممم این داستان شیرین ادامه داشته باشه
ندا
پاسخ
ان شاالله سمیرا جان
مامانه کیاناوهانا
7 دی 92 11:58
ندا جون امیدوارم با حضور این فرشته کوچولو هر روز خاطرات قشنگو زیبایی براتون رقم بخوره وبا ثبتش در این وبلاگ ما هم از خوندنش لذت ببریم...
ندا
پاسخ
خیلی خیلی ممنونم، لطف داری خانمیحتما با شما دوستای خوبم به اشتراک می ذارمچرا که نه
مامان بیتا و تینا
7 دی 92 13:58
سلام گلم تبریک میگم انشاالله عروسش کنی
ندا
پاسخ
سلام خانمیممنون برای تبریکتایشالا
مامان حانیه
8 دی 92 13:33
خوششششش به حال بابا داودت ویانا جون. هم برا خاطر اینکه یه خانوم خوب و با احساس داره هم اینکه دختر پارتی بازی مثل شما!!! پس مامان چی ؟؟؟یه دونه بگو ماما
ندا
پاسخ
مرسی دوست عزیزمبه من از دو ماهگی می گه ما
مامی رها
8 دی 92 19:41
سلام عزیزم.........مرسی که اومدی!!!لینکت کردم بازم بیا گل دخملی چه نازه انشاالله همیشه سالم و آرامش بخشه خونتون باشه
ندا
پاسخ
سلام مامان آینده...چشم حتما بهت سر می زنم . با افتخار لینکت می کنم.
خیال
8 دی 92 22:15
وبلاگتون عالیه همیشه خوش باشید در کنار هم
ندا
پاسخ
ممنون خیال شیرین
مینا مامان آرمانی
9 دی 92 0:08
تبرییییییک
ندا
پاسخ
مهدیه
14 دی 92 17:08
ندا
پاسخ
هیجان
15 دی 92 13:50
وای ندا واقعا گفت بابا؟؟؟ ای جونممم عشقممم آفرین ماشالللههههه مبارکه ندا جونننننننن
ندا
پاسخ
آره گلم...ممنون
خاله نگار
22 دی 92 14:57
مبارکه
ندا
پاسخ