آخر پاییز از راه رسید
آخر پاییز از راه رسید، یه فصل دیگه داره کوله بارشو جمع می کنه تا جاشو بده به فصل نو..
زمستون در راهه، فصل باریدن برف، عاشق راه رفتن توی برفم، برف بباره و زمین پوشیده از برف سفید باشه، منم روی برف قدم بزنم و رد کفشام روی اون بمونه..
از فردا سومین فصل زندگیتو تجربه می کنی. چه زود گذشت. یاد روز تولدت بخیر که ناغافل و باعجله اومدی..دلم برای دفتر قرمزت خیلی تنگ شده تا روز به دنیا اومدنت برات می نوشتم اما دیگه دستم به نوشتن نرفت..
چهارشنبه 27 آذر برای اولین بار با هم به مجلس روضه رفتیم.
از صبح چهارشنبه خیلی بی تاب شدی، نمی دونم کجای تن کوچولوت درد داره که فقط جیغ می کشی و دوست داری توی بغل باشی. حدس می زنم مرواریدای درخشان می خوان در بیان و یا شاید درد گوش هاته. دیشب مجبور شدم بر خلاف میلم بهت استامینیفون بدم تا آروم بشی.
این روزا دوست داری بشینی و تلویزیون تماشا کنی..برنامه های مورد علاقت خیلی جالبه: تبلیغات یا همون پیام های بازرگانی، برنامه های کارشتاسی از نوع پزشکی و روانشناسی و موسیقی.
توی این عکسم نشستی روی مبل کنار تلویزیون و داری برنامه ها رو نگاه می کنی. چون می دونم با تماشای تلویزیون حواس بدنت تحریک میشه واطلاعات بیشتری وارد مغزت میشه اجازه این کار رو بهت می دم خانم خانما.
این لباس خوشگل رو هم مامان جون بهناز و خاله نگار با هم برات بافتن، خیلی بهت میاد.مبارکت باشه.کادوی شب یلداته دختر قشنگم.دستشون درد نکنه، همیشه سورپرایزمون می کنن.
فدای این نگاه کنجکاوت بشم که زل می زنی به چیزهای جدید و می خوای کشفشون کنی. تازگی ها هم که لبتو اینطوری می کنی و من ضعف می کنم.
دیشب برای اولین بار گذاشتمت توی روروئک. خوشحال شدی و شروع کردی به خوردن اسباب بازی های روش. اما بعد از چند دقیقه خسته شدی و جیغ کشیدی( یعنی من رو بیارید بیرون). فکر می کنم کمرت درد می گیره، چون خیلی زوده برات.
مامان جون چقدر این اسباب بازی ها خوشمزن..به به
بزار دوباره امتحان کنم
واقعا خوشمزس
..آماده شو بریم جوجه های آخر پاییز رو بشماریم..